زیادی دوستت داشتم !!! میدانی اشتباه از کجاست ؟؟! از تو نیست ... اشتباه از "من" است !!! هرجا رنجیدم به رویت نیاوردم ...... "لبخند" زدم .. فکر کردی درد ندارد "محکم تر" زدی ....
من به هرتحقیری که شدم با صدای بلند خندیدم...اسم مرا گذاشتندباجنبه...بی آنکه بدانند من میخندیدم تا کسی صدای خرد شدنم را نشنود............
ارسال شده در تاریخ : شنبه 9 شهريور 1392برچسب:, :: 18:45 :: توسط : زهره
پیری میگفت: اگه میخوای جوان بمونی دردهای دلتو فقط به کسی بگو که دوسش داری و دوستت داره خندیدم و گفتم: پس چراتو جوان نموندی؟ پیر لبخندتلخی زد وگفت: دوستش داشتم دوستمنداشت
همیشه بهم میگفت زندگیمی....وقتی رفتن بهش گفتم:مگه من زندگیت نیستم؟گفت آدم برای رسین به عشقش باید از زندگیش بگذره....
ارسال شده در تاریخ : شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 13:55 :: توسط : زهره
چمدانت را بستی و جند بار قبل رفتن برگشتی و نگاهی به اطرافت کردی و زیر لب ازخود پرسیدی چیزی راجانگذاشتی؟.....برگرد تو خاطرات را جاگذاشتی
میروی....میگویی قول بده تا زمانی که برمیگردم کسی جانشینم نشده باشد... من این قول را نمیدهم...اما حداقل تو یک قول بده وقتی برگشتی شاخه گلی برسر قبرم بگذاری!
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:, :: 22:3 :: توسط : زهره
روسریت را درست ببند، لباس هایت پوشیده باشد، آرایش نکن، حتی اگر راه دارد زیبا هم نباش!
دخترک... پنهان کن خویش را دخترک...
در دانشگاه هزاران خواستگار داری اما خواستار یک شبند!
در خیابان هزاران راننده شخصی داری اما مقصد همه مکان خالیست و بس...!
کمی نگاه کن در میان دوستانت برادرها داری، باور می کنی؟! روی خوش نشان بده تا ببینی این برادرها چگونه هم خوابت خواهند شد! دخترک...
روز به روز می ترسی، آزرده خاطر می شوی، کمی که فکر کنی لرزه بر تنت می نشیند!
از دید مردم اینجا...! زشت باشی هرزه ای! اگر زیبا فاحشه!
اگر اجتماعی برخورد کنی خراب! و اگر سرد باشی می گویند قیمتش بالاست!
دخترک... اینجا زن بودن دل شیر می خواهد؛
باید مرد باشی اگر بخواهی زن باشی
ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 22 فروردين 1392برچسب:, :: 16:27 :: توسط : زهره
بودن در نوشته های دختری که در تنهاییش فریاد میزند جای تعجب ندارد.خواندن نوشته هایی که از سر دلتنگی مینویسم شاید به نظر زیبا بیایند اما تنهایی و دلتنگی کجایش زیباست که مرا وادار به نوشتن میکنی؟توی خط خطی های دختری گوشه گیر دنبال پیدا کردن چه حسی هستی؟حس تنهایی؟دلتنگی از مسافت هایی که بین ما یک دیوار آهنی ساخته اند؟یاحس دوست داشتن؟دارم با بغض مینوسم باگلویی که فقط یه فریاد کم داره...باچشمانی که پر ازاشک اند اما لبخند را بر لبانم مینشانند تا تویی که مرا میبینی نفهمی چه درد عمیقی پشت این لبخند است.
ازدلنوشته هایم ساده نگذر...به خاطر داشته باش این دلنوشته هارا دلم نوشته...
ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 22 فروردين 1387برچسب:, :: 16:4 :: توسط : زهره
تیغو دستم داد...با دست لرزون گرفتمش...باترس پرسیدم برای چیه؟گفت اگه دوسم داری شاهرگتو بزن..گفتم چی میگی تو؟مرگ و زندگی دست خداست هنوز حرفم قطع نشده بود گفت دیدی دوسم نداری؟واسه اثبات دوست داشتنم تیغو کشیدم رو شاهرگم...در حال جون دادن بودم گفتم دیدی دوستت داشتم؟ گفت اگه دوسم داشتی تنهام نمیذاشتی
به سلام ها دل نمیبندم و از خداحافظی ها دلگیر نمیشم...دیگه عادت کردم به تکرار دوری و دوستی
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:, :: 21:39 :: توسط : زهره
عاشقش بودم عاشقم نبود...وقتی عاشقم شد که دیر شده بود..حالا فهمیدم چرا اول قصه ها میگن یکی بود و یکی نبود..همیشه اینجوری بوده...برای من مبهم است که چرا باهم بودن وبا هم ساختن اینجا نمیگنجه؟وما برای بودن یکی دیگری را حدف میکنیم...هیچ قصه گویی نیست که اول قصه اش را اینگونه شروع کند:یکی بود...دیگری هم بود...همه باهم بودند...
وما اسیر این قصه های کهن هستیم که برای بودن یکی دیگری را حذف میکنیم...
دارایی.. آبرو...و بودنمان وابسته به نبودن دیگری ست.ومتاسفانه این هنری است که خوب آموخته ایم............هنربودن ونبودن دیگری...............
میدونی بدترین معلم کیه؟زندگی....حتما میپرسی چرا زندگی؟چون اول امتحان میگیره بعد درس میده
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:, :: 21:9 :: توسط : زهره
سعی کن همیشه تنها باشی چون تنها به دنیا میای و تنها از دنیا میری.بگدار عظمت عشق را هیچ گاه باور نکنی چون آنقدر عظیم است که تورا در خود گم میکند اما اگر عاشق شدی تنها یک نفر را دوست بدار و خنده وگریه ات برای آن یک نفر باشد
هیچ وقت به کسی دل نبند... چون این دنیا اینقدر کوچیکه که دو تا دل کنار هم جانمیشه!
اما
اگر به کسی دل بستی... هرگز رهایش نکن چون این دنیا اینقدر بزرگه که هرگز پیدایش نخواهی کرد
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:, :: 20:39 :: توسط : زهره
حکایت من حکایت کسی بود که عاشق دریا بود ولی قایق نداشت.دلباخته ی سفربود ولی همسفر نداشت.حکایت کسی که زجر کشید ولی ضجه نزد.زخم داشت ولی ننالید.گریه کرد اما اشک نریخت.حکایت من حکایت کسی بود پر از فریاد اما سکوت کرد تاکسی صدایش را نشنود
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دلنوشته و آدرس delnevshte.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.